تولید داروی درمان آلزایمر با ویروس فاضلاب

با ورود یک سامانه هوای ناپایدار به استان مازندران از عصر دیروز (یکشنبه94/4/28) بارندگی در روستای عالم کلا لفور آغاز گردید و آرام آرام بر شدت آن افزوده گردید و در نیمه شب و صبح امروز (دوشنبه94/4/29) حالت سیلابی به خود گرفت.اگرچه ریزش باران این رحمت الهی موجب کاهش بیش از ده درجه ای دما و سیراب شدن مراتع و مزارع شد اما متأسفانه بر اثر طغیان رودخانه بابلک(ناشی از بارندگی بیش از حد باران در بالا دست) بخشی از مزارع شالیزاری حاشیه رودخانه تخریب و یا به شدت آسیب دید و خسارات فراوانی به صاحبان مزارع شالیزاری وارد گردید.همچنین بر اثر این بارندگی سیل آسا از صبح امروز آب لوله کشی روستای عالم کلا لفور نیز قطع گردید.
در روزگاری دور،مرد ثروتمندی زندگی می کرد.چون زمان مرگش فرا رسید به خداوند گفت: خدایا! می دانی که من این ثروت را از راه درست و حلال به دست آورده ام،پس اگر رخصت فرمایی من چند شمش طلا را با خود به آن جهان ببرم! و خداوند به او اجازه داد.چند ساعت بعد...مرد خود را در جلوی دروازه بهشت یافت با چمدانی پر از شمش طلا!نگهبان بهشت وقتی کارت ورودی مرد را دید به او گفت:داخل این چمدان که با این زحمت با خود حمل می کنی چیست ؟مرد گفت: اجازه آن را قبلا" گرفته ام. نگهبان گفت: چمدان را باز کن، سپس داخل چمدان را نگاهی کرد و وقتی چشمش به شمش های طلا افتاد با تمسخر و تعجب گفت: چی! سنگ فرش خیابان؟! سپس اجازه ورود مرد را صادر کرد و گفت: بفرمایید.مرد همچنان که با زحمت زیاد چمدان را با خود حمل می کرد وارد بهشت شد و در نهایت حیرت دید که تمام سنگ فرش بهشت پوشیده از شمش طلا می باشد!
سالهاست که روستائیان دغدغه مهاجرت به شهرها را داشته و دارند و هدف این کارشان را رسیدن به رفاه و امنیت وآسایش بیشتر اعلام می دارند و این در حالی است که همین اینان با فروش خانه ، زمین و احشام خویش و...رهسپار شهر می شوند. آنجاست که با واقعیت های موجود در زندگی شهری روبرو می شوند.ترافیک،سر و صدای زیاد،آلودگی هوا ومهم تر ازهمه کمبود محبت وعاطفه در شهر است که آنها بهای طبیعت بکر و زیبای روستای خویش را در می یابند.بهای با هم بودنها وبا هم کار کردن ها در مزارع و شالیزارها و باغها دیگر پارک و فضای سبز شهری اغنا کننده طبع لطیف و روح بی آلایش آنان نیست و آپارتمانهای کبریتی مانند شهری زندانی بزرگ برای آنها به شمار می رود.این مردمان علیرغم سکونت در شهر به موطن اولیه خود (روستا) می اندیشند.آن هنگامی که با آواز گنجشکان سر از خواب بر می داشتند و از سر چشمه سارها آب می نوشیدند و در دامنه دشت و کوه و جنگلهای انبوه با درختان سر به فلک کشیده در کنار جویباران و آبشاران به کار و فعالیت مشغول بودند.و هنگام غروب با جسمی خسته اما روحی سرشار از عشق و امید به فرداهای روشن به منزل می رسیدند وبا نوای بلبلان به خواب می رفتند و سکوت شب هنگام روستا برایشان دیگر یک رویاست.و اینجاست که این غریبان دور از وطن گاهی اوقات تماشای شالیزارها ،آواز پرندگان ورقص برگها و درختچه ها در نسیم روح بخش و جان فزا و شنیدن نوای مرد هیزم شکن در جنگل دوردست را بر تماشای ساختمانهای سربه فلک کشیده و شیک و مجلل و مغازه های پر زرق و برق و ماشین ها ودر یک کلمه شهر و شهر نشینی ترجیح داده و به مبدأ خود (روستا) بر می گردند.این پدیده مهاجرت معکوس نام دارد،مهاجرتدوبارهروستائیان شهرنشین از شهر به روستا.
در گذشته های نه چندان دور حتی تا اوایل پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در هر منزل مسکونی اتاقی و یا مکانی به نام کرچال وحود داشت،که در آن ادوات مربوط به کرچال نصب بود و در آن زنان و دختران سخت کوش روستای عالم کلا لفور به کار بافتن می پرداختند.هر کرچال دارای قسمت های مختلفی بود از آن جمله نُوعِرد، دست چو، لینگ لَتی، سلام علک، شُونِه، وَرد، مَکو، ماسرِه، مَتی، چِنگِوم و...
وِشنا رِه خِرِش نَوِنِه خوبه لِه رِ بالش نَوِنِه: آدم گرسنه اهمیتی به خورشت غذا نمیدهد و آدم خواب آلود اهمیتی به بالشت نمیدهد.(برای انجام کار بهانه نیاور)
اسب پیغوم پِه جو نَخِرنِه: با پیام فرستادن برای اسب اسب جو نمی خورد.(کار خودت را باید خودت انجام دهی.)
بَپتِه خربزه نصیب شال بُونِه: خربزه رسیده نصیب شغال می شود(چیز خوبی نصیب کسی شده که لیاقتش را نداشته است.)
بینجِ وَر وَرمِز او خِرنِه: کنار برنج، علف هم آب میخورد(کسی که با چسبانیدن خود به بزرگی برای خودش شهرتی به هم بزند و به این طریق امرار معاش کند.)
پلا احمدِشه فاتحه مَمّدِ: پلوی احمد را می خوری وبرای محمد فاتحه می خوانی!(از کسی که به تو نیکی کرد تشکر نمی کنی ولی از دیگری تشکر می کنی.)
اگر پیاده هم شده است سفر کن در ماندن می پوسی.
اگر تنها ترین تنها ،شوم باز هم خدا هست او جایگزین همه ی نداشتن هاست.
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری مانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری.
پیروزی یک روزه بدست نمی آید اما اگر خود را پیروز بشماری یکباره از دست می رود.
برای خراب کردن یک حقیقت، خوب به آن حمله نکنید،بد از آن دفاع کنید.
سالهای نه چندان دور قبل از آنکه آب لوله کشی (در سال1375 هجری خورشیدی) به روستای عالم کلا لفور بیاید یکی از کارهای متداول زنان و دختران روستا آوردن چایُّو بود.
واژه چایُّو مرکب از دو واژه چای و اُو به معنای آب است.به عبارت دیگر چایّو همان تهیه آب برای درست کردن چای است.بانوان روستای عالم کلا لفورهر روز مسیر نسبتا" طولانی از منزل تا رودخانه را طی می نمودند تا از دو چشمه مجاور رودخانه که به آنها دَرزَن می گفتند برای تهیه چای، آب جمع آوری و به منزل بیاورند.آنها مجبور بودند هر روز این مسیر دشوار را در گرما و سرما بپیمایند.مسیر چایّو پُر بود از خاطرات تلخ و شیرین ،محفلی بود برای دردل همرهان با یکدگر و چه بسا دراین گفت و شنودها مشکلی حل می شد.