هر قاصدکی یک پیامبر است
جمعه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۰۷ ق.ظ
کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را. از کائنات گله داشت. فکر می کرد، در دایره ی قسمت، نازیبایی سهم اوست. او غمگینانه گفت :"کاش خداوند این لکه ی سیاه را از هستی می زدود!"خدا گفت :"سیاه کوچکم، صدایت تَرنُّمی است که هرگوشی زیبایی آن را درک نمی کند. بخوان! فرشته ها باصدای تو به وجد می آیند.اگر تو نباشی جهان من چیزی کم دارد.خودت را از آسمان دریغ نکن..."کلاغ خواند.اما این بار عاشقانه ترین آوازش را. با آوازش جهان زیبا شد.آسمان لبخند زد و ابرهای سفید وسیاه از شوق گریستند.
<<عرفان نظرآهاری>>
۰ نظر
۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۰۷