روستای عالم کلا لفور

معرفی روستای عالم کلا لفور

روستای عالم کلا لفور

معرفی روستای عالم کلا لفور

طبقه بندی موضوعی

سنگ فرش خیابانهای بهشت

شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۰ ق.ظ

در روزگاری دور،مرد ثروتمندی زندگی می کرد.چون زمان مرگش فرا رسید به خداوند گفت: خدایا! می دانی که من این ثروت را از راه درست و حلال به دست آورده ام،پس اگر رخصت فرمایی من چند شمش طلا را با خود به آن جهان ببرم! و خداوند به او اجازه داد.چند ساعت بعد...مرد خود را در جلوی دروازه بهشت یافت با چمدانی پر از شمش طلا!نگهبان بهشت وقتی کارت ورودی مرد را دید به او گفت:داخل این چمدان که با این زحمت با خود حمل می کنی چیست ؟مرد گفت: اجازه آن را قبلا" گرفته ام. نگهبان گفت: چمدان را باز کن، سپس داخل چمدان را نگاهی کرد و وقتی چشمش به شمش های طلا افتاد با تمسخر و تعجب گفت: چی! سنگ فرش خیابان؟! سپس اجازه ورود مرد را صادر کرد و گفت: بفرمایید.مرد همچنان که با زحمت زیاد چمدان را با خود حمل می کرد وارد بهشت شد و در نهایت حیرت دید که تمام سنگ فرش بهشت پوشیده از شمش طلا می باشد!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی